از كجا فهميدم اومدي پيش مامانت
١٦ آبان روز عيد قربان بود همه خونه خاله مريم بوديم برا مامانم قربوني كرديم(مامان جونم جات خالي اگه بودي كلي خوشحال ميشدي)
همون روز لكه بيني من شروع شد به مدت 1 هفته از ترس اينكه حامله باشم آزمايش دادم منفي بود.خلاصه برات بگم بعد 2 هفته سينه هام سنگين شده بودو درد ميكرد ،همشم معده درد بودم و نفخ ميكردم تا اينكه شنبه 12 آذر شب ساعت 9 يه بي بي چك گذاشتم يه خط خيليييي كم رنگ افتاد لباسامو پوشيدم رفتم خونه خاله مينو بي بي چكم بردماصلا باورم نميشد
روز بعد دوباره گذاشتم باز خط اومد
روز 15 آذر روز عاشورا بود باز امتحان كردم خطه اين بار پررنگ تر شده بود به بابات گفتم بريم آزمايش گفت فردا ميريم آخه امروز جايي باز نيست ديگه يه جورايي مطمن بودم اومدي
روز بعد 16 آذر بايد پريود ميشدم صبح عليرضا رفت بيمارستان شفا برام آزمايش نوشتن بعدم آتوسا و شيرين اومدن دنبالم منو بردن آزمايش
رفتيم آزمايشگاه دي خانمه ازم خون گرفت و گفت چند روزه عقب انداختي؟گفتم امروز بايد ميشدم ولي بي بي چكام + ميشه.گفت به اين بي بي چك اعتمادي نيست و تو دل منو حسابي خالي كرد
1 ساعت بعد ساعت 12 ظهر جواب آماده بود.واي اين 1 ساعت چي به من گذشت خدا ميدونه.وقتي خانومه گفت مثبته نميدوني چه حالي شدم شيرين بغلم كرد بوسم كرد آتوسا هم شروع كرد به جيغ كشيدن همه تو آزمايشگاه ميخندينو تبريك ميگفتن.واي خدايا شكرت چه لحظه قشنگي بود.
زنگ زدم به عليرضا خبر دادم كلي خوشحال شد ولي انگار شكه بود باورش نميشد.خاله هات يكي يكي زنگ زدن و بهم تبريك گفتن
شبم همه اومدن خونمون برام كلي كادو اوردن.آتوسا و خاله مهتاب برام يه دست گل خوشگل با كلي شكلات و بيسكوييت.شيرين شكلات اورد.خاله مهردخت يه بلوز حاملگي برا مامان و بلوز برا شما.خاله مهرآرا يه بلوز و شلوار و اسباب بازي برات اورد.دست همشون درد نكنه
اهان خاله مهردخت يه ظرف بزرگ پياز داغ برام اورد كه مامان راحت باشه و بوي پياز داغ اذيتش نكنه،دستش درد نكنه